سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کبوتر حرم
   مشخصات مدیر وبلاگ
 
  کبوتر حرم[67]
 

انا عبدک الضعیف الذلیل الحقیر المسکین المستکین ... سلام؛ *مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک *** چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم* ای خوش آن روز که پرواز کنم تا در دوست*** به هوای سر کویش پرو بالی بزنم* ...اطلاعات بیشتر درباره من: http://www.cloob.com/browse.php?id=661689

    آمارو اطلاعات

بازدید امروز : 25
بازدید دیروز : 22
کل بازدید : 1244566
کل یادداشتها ها : 136

   موسیقی

نوشته شده در تاریخ 85/7/30 ساعت 2:23 ع توسط کبوتر حرم


کاش بودی و میدیدی که....)

هزاران چرخ سرگردان
چه می شدجاده های دل
ترافیک محبت داشت؟
برای مهرورزیدن
هزاران خط سبقت داشت

چراغ سبزراچون گل
به هم تقدیم می کردیم
به جای بوق می گفتیم:
"عمو ما با تو هم دردیم!

تصادف کاش بین ما
سلام و دست دادن بود
خسارت معنی اش تنها
دلی ازدست دادن بود

پلیس چارراه ایکاش
که درویشی خداجو بود
به جای برگه قرآن داشت
وسوتش نیز یاهو بود

....چه بیهوده دل مارا
به سوی هیچ هی کردند
هزاران چرخ سرگردان
به دنبال چه می گردند؟!



  



نوشته شده در تاریخ 85/6/28 ساعت 12:36 ص توسط کبوتر حرم


سلام دوستای عزیز من

پیشا پیش فرا رسیدن ماه رمضان رو به شما تبریک می گم و نوای دل نشین ربنا با صدای استاد شجریان رو به شما تقدیم می کنم

http://rezas.blogr.com/audios/34648/download

التماس دعا



  



نوشته شده در تاریخ 85/6/27 ساعت 9:40 ع توسط کبوتر حرم


یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیشکی نبود ..در زمان های خیلی قدیم پادشاهی پادشاهی می کرد . این بنده خدا یک روز صبح از خواب بلند شد دستور داد تا همه شاعران ، نویسندگان ، وزیران ، عالمان و....به خدمت او بیاییند. پس به آنها دستور داد که دور هم جمع بشوند و با فکر و مشورت خودتان جمله ای بنویسند بر روی انگشتر من که من هر وقت ناراحت هستم نگاه به جمله کنم خوشحال بشوم ! و هر وقت خوشحال هستم نگاه به جمله بکنم ناراحت بشوم ! چند روزی که گذشت جمله آماده شد وآن را روی انگشتر نوشتند ؟!وآن مله این بود (و این نیز بگذرد...).خودتون مثل آخر فیلم ها نتیجه اخلاقی بگیرید .

آره دوستای گل خودم زندگی هر چه باشه ، چه خوب باشه  چه بد باشه می گذره و در آخر فقط اعمال ما برامون باقی می‏مونه

راستی اگه افتخار میدید ، شما هم نظری بدید

دوستتان دارم

یا علی مدد

خدا نگهدار 




  



نوشته شده در تاریخ 85/4/3 ساعت 3:58 ع توسط کبوتر حرم


 

حضرت زهرا دلش از یاس بود


قطره های اشکش از الماس بود


 


یاس بوی مهربانی می دهد


عطر دوران جوانی می دهد


 


یاس ها یاد آور پروانه اند


یاس ها پیغمبران خانه اند


 


یاس ما را رو به پاکی میبرد


رو به عشقی ؟آسمانی میبرد


 


یاس مثل عطر پاک نیت است


یاس استنشاق معصومیت است



  



نوشته شده در تاریخ 85/2/14 ساعت 9:56 ع توسط کبوتر حرم


  اتل متل یه بابا    که اون قدیم قدیما   حسرتشو می خوردن    تمامی بچه ها

اتل متل یه دختر    دردونه باباش بود     بابا هرجا که می رفت      دخترش هم باهاش بود

اون عاشق بابا بود    بابا عاشق اون بود    به گفته بچه ها    بابا چه مهربون بود 

یه روز آفتابی     بابا تنها گذاشتش    عازم جبهه ها شد     دخترو جا گذاشت
      چه روزای سختی بود   اون روزای جدایی    چه سالهای بدی بود   ایام بی بابایی

چه لحظه سختی بود  اون لحظه رفتنش   ولی بدتر ازاون بود   لحظه برگشتنش

هنوز یادش نرفته      نشون به اون نشونه      اون که خودش رفته بود     آوردنش به خونه

زهرا به او سلام کرد   بابا فقط نگاش کرد   ادای احترام کرد     بابا فقط نگاش کرد

خاک کفش بابا رو   سرمه توچشاش کرد   بابا جونو بغل زد   بابا فقط نگاش کرد 

زهرا براش زبون ریخت   دو صد دفعه صداش کرد   پیش چشاش ضجه زد    بابا فقط نگاش کرد

اتل متل یه بابا     یه مرد بی ادعا   براش دل می سوزونن   تمامی بچه ها  

زهرا به فکرباباست   بابا توفکر زهرا   گاهی به فکر دیروز     گاهی به فکر فردا

یه روز می گفت که خیلی       براش آرزو داره      ولی حالا دخترش    زیرش ، لگن می ذاره

یه روز می گفت : دوس دارم     عروسیتو ببینم     ولی حالا دخترش      می گه به پات می شینم

می گفت : برات بهترین      عروسی رو می گیرم     ولی حالا می شنوه       تا خوب نشی نمی رم

وقت غذا که میشه      سرنگ رو بر می داره     یک زرده تخم مرغ     توی سرنگ می ذاره

گوشه ی لپ بابا    سرنگ رو می فشاره    برای اشک چشمش     هی بهونه میاره 

"غصه نخور بابا جون    اشکم مال پیازه"    بابا با چشماش میگه :     خدا برات بسازه

هر شب وقتی بابا رو       می خوابونه توی جاش      با کلی اندوه و غم       می ره سرکتاباش

" حافظ" رو برمی داره     راه گلوش می گیره    قسم می ده حافظو     " خواجه ! " بابام نمیره ...

دو چشمشو می بنده    خدا خدا  می کنه      با آهی از ته دل      حافظو وا می کنه

فال و شاهد فالو    به یک نظر می بینه     نمی خونه ، چرا که     هر شب جواب همینه

اون شب که از خستگی     گرسنه خوابیده بود    نیمه شبی  ، چه خواب      قشنگی رو دیده بود

تو خواب دیدش تو یک باغ     تو یک باغ پر از گل     پر از گل و شقایق     میون رودی بزرگ

نشسته بود تو قایق      یه خرده اون طرف تر     میان دشت و صحرا    جایی از اینجا بهتر ...

بابا سوار اسبه   مگه میشه محاله ...      بابا به آسمون رفت      تا پشت یک در رسید ...



  



نوشته شده در تاریخ 84/9/1 ساعت 11:17 ع توسط کبوتر حرم


این هم سایت ضد آمریکایی ابرههwww.abraheh.com



  





طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ