انا عبدک الضعیف الذلیل الحقیر المسکین المستکین ... سلام؛ *مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک *** چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم* ای خوش آن روز که پرواز کنم تا در دوست*** به هوای سر کویش پرو بالی بزنم* ...اطلاعات بیشتر درباره من: http://www.cloob.com/browse.php?id=661689
بازدید امروز : 26
بازدید دیروز : 13
کل بازدید : 1248553
کل یادداشتها ها : 136
اتل متل یه بابا که اون قدیم قدیما حسرتشو می خوردن تمامی بچه ها
اتل متل یه دختر دردونه باباش بود بابا هرجا که می رفت دخترش هم باهاش بود
اون عاشق بابا بود بابا عاشق اون بود به گفته بچه ها بابا چه مهربون بود
یه روز آفتابی بابا تنها گذاشتش عازم جبهه ها شد دخترو جا گذاشت
چه روزای سختی بود اون روزای جدایی چه سالهای بدی بود ایام بی بابایی
چه لحظه سختی بود اون لحظه رفتنش ولی بدتر ازاون بود لحظه برگشتنش
هنوز یادش نرفته نشون به اون نشونه اون که خودش رفته بود آوردنش به خونه
زهرا به او سلام کرد بابا فقط نگاش کرد ادای احترام کرد بابا فقط نگاش کرد
خاک کفش بابا رو سرمه توچشاش کرد بابا جونو بغل زد بابا فقط نگاش کرد
زهرا براش زبون ریخت دو صد دفعه صداش کرد پیش چشاش ضجه زد بابا فقط نگاش کرد
اتل متل یه بابا یه مرد بی ادعا براش دل می سوزونن تمامی بچه ها
زهرا به فکرباباست بابا توفکر زهرا گاهی به فکر دیروز گاهی به فکر فردا
یه روز می گفت که خیلی براش آرزو داره ولی حالا دخترش زیرش ، لگن می ذاره
یه روز می گفت : دوس دارم عروسیتو ببینم ولی حالا دخترش می گه به پات می شینم
می گفت : برات بهترین عروسی رو می گیرم ولی حالا می شنوه تا خوب نشی نمی رم
وقت غذا که میشه سرنگ رو بر می داره یک زرده تخم مرغ توی سرنگ می ذاره
گوشه ی لپ بابا سرنگ رو می فشاره برای اشک چشمش هی بهونه میاره
"غصه نخور بابا جون اشکم مال پیازه" بابا با چشماش میگه : خدا برات بسازه
هر شب وقتی بابا رو می خوابونه توی جاش با کلی اندوه و غم می ره سرکتاباش
" حافظ" رو برمی داره راه گلوش می گیره قسم می ده حافظو " خواجه ! " بابام نمیره ...
دو چشمشو می بنده خدا خدا می کنه با آهی از ته دل حافظو وا می کنه
فال و شاهد فالو به یک نظر می بینه نمی خونه ، چرا که هر شب جواب همینه
اون شب که از خستگی گرسنه خوابیده بود نیمه شبی ، چه خواب قشنگی رو دیده بود
تو خواب دیدش تو یک باغ تو یک باغ پر از گل پر از گل و شقایق میون رودی بزرگ
نشسته بود تو قایق یه خرده اون طرف تر میان دشت و صحرا جایی از اینجا بهتر ...
بابا سوار اسبه مگه میشه محاله ... بابا به آسمون رفت تا پشت یک در رسید ...